خسته ام.
شب ، تب
روز ، سوز
شب و روز، سوخت و سوز
خسته ام.
هم - غم ، گریه - ماتم
اشک - خیس - تر ، درد - دل - سر
دردسر ، سراسر
خسته ام
ایست ، ایست!
دوست - کیست؟ هست - نیست؟
خسته ام نیست نیست ، نیست
شاعر:ساناز زنجانیان
خسته ام
↧
↧
رونق گلخانه
آن روی گلت رونق گلخانه برانداخت
محراب رخت مسجد و میخانه برانداخت
آن چشم که نقشیست از این عالم هستی
صد آتش غمسوز به دلخانه درانداخت
چشمت چو بر این دل نظری کرد ، عجب نیست
خورشید بسی پرتو به
شاعر:رضا حیدری نیا
↧
سُرايش
تو را مى سرايم
با آوازى روشن
در جلسات ِ شب ِ شعر ِمخملى
تا غزلى سوزان باشم
ميان دست هاى قطبى ات
تا برودت ِآغوش ات را
ميان شالى از ابريشم بپوشانم
سنجاقكى آبى
بر سُرخاب ِ لب ات مى كشم
و
شاعر:حسين صداقتي
↧
سروده رود
و روزي من از اين تقويم سرتاسر غم و اندوه
تمام برگهاي بودنت را پاره خواهم كرد
و رنگ نور خواهم زد بر اين زنگار دود آلود
و بر اين خوان آخر هم بدان من چاره خواهم كرد
و روزي حمله خوام برد بسان صاعقه
شاعر:عباس کریمی
↧
بی نام
تو گفتی احتمالش هم محال است
رسیدن ما شدن رویای کال است
ولی بد نیست این را هم بدانی
حقیقت اتفاق یک خیال است
***
ای کاش محبتت کمی گل می کرد
دستان تو را به سمت من پل می کرد
ای کاش خدا تو را
شاعر:یاس سلیمانی
↧
↧
عشق سفر رفته است
دل چه کنی ناله دگر رفته است
عمر ِتو دیگر به هدر رفته است
نا له ی شبگیر چه کنی ای دلم
یار ِتو از وقت سحر رفته است
جای ِ تو باشم دل از او می کِنم
چون که به دلدار ِدگر رفته است
غصه نده بر خودت
شاعر:سعيد غمخوار
↧
پدر
تو افتاب شده پوست تو گندمي
همون پوستي كه مثل برگ گله
بزار دستاتو من نوازش كنم
با احساس عشقي كه توي دله
ببين دستاي كوچولوم شد بزرگ
فقط واسه اينكه تو بودي پدر
بهاري ميكردي هواي دلو
زمستون مي شد
شاعر:اعظم هاشمي
↧
جدایی
گفته بودی که مرا خوب نگاهی کن و من ترسیدم
چون در آن چشم سیاه تو دو شیطان دیدم
باورش سخت مرا سوخت همان شب، اما
دل بریدن و جدایی، همه را فهمیدم
روز آخر که مرا ترک نمودی ای کاش
بوسه ای از لب
شاعر:پیام لطفی
↧
آرزو
آرزویم همه پرواز
مرادم همه عشق
دلم پر مهر؛
خودش در دام
خواهان رهاپی
مرا دشتی پر گل
سوپی به دریا
سوپی به جنگل
سویش برایش پر خار
رویش به خشکی
رویش به نیست
می توان باشد!؟
هر که را گویم سخن
هر
شاعر:علی اخوان
↧
↧
قماری کرده ام امشب
سلامم را به پای عشق میریزم
که از بین سپیدیهای خاکستر، شود ققنوس زیبایی
پر پرواز بگشاید
بگیرد اوج در پهنای سپهر آبی افلاک
فلک را سخت پیماید
به قصد لمس خورشید نگاه مست و برّانت
همی ترسم که
شاعر:محمد حسین حیدرچی
↧
دیوانه ام
کرمان چشمهای تو قاجار محورند
تا چشمهای شعر مرا دربیاورند
از شعله ای که روی لبت زوزه میکشد
زرتشتیان حسرت من بوسه میخرند
ما هر دو از قبیله ی بغضیم، شک نکن
اشک من و سکوت تو با هم برادرند
دریا شدی
شاعر:احسان محمدی
↧
روزای بی تو......
دارم اين روزا رو مي گذرونم بي تو
نمي دونم تا كي طاقت ميارم
همه سهمم از اين روزا غمامه
آره بي تو فقط پاييزو دارم
چشام بارونيه،دستاي من سرد
چه جوري از تو و چشمات نخونم
نمي دوني بي تو چه
شاعر:پروانه جباری
↧
بی نام
بگو آخر چرا قهری تو با من
و دنیایی ست ما بین تو تا من
حوای من جوابم را ندادی
میان این همه آدم چرا من؟!
***
باورم کن دیگر آن من نیستم
دیگر اهل با تو ماندن نیستم
قول دادم مرد و مردانه به دل
شاعر:یاس سلیمانی
↧
↧
تندیس
اي کاش
از دستان به هنرم بر مي آمد
تا تنديسش را در دل سخت ترين صخره ها
به تاريخ پيوند زنم
تا مبادا
در پس اوراق زمان
فراموش کنم که چقدر
دوست مي
شاعر:مرتضی حکمتی نیا
↧
هفت در هفت
صبحی چشم در این دنیا گشودم
عشق خود را آشنا کرد
دختری پاک را دیدم
دل خود را فدا کرد
دختری گیسو کمند
با چشمان پر راز سیاهش
دل را عاشق و دیوانه اش کرد
برای هرلحظه بودن در کنارش شوق دارم
لحظه ی
شاعر:اشکان قانع
↧
گناه
-گناه
درمکتب من عشق گناهه.......
بوس بر لب معشوق گناهه.......
لمس گرمی دستهای لیلا
گناهه .....
حتی یک نگاه بی قرار
بی هوس
گناهه.....
نمی دونم چرا هر چی که مقدسه
واسه عاشق ها
اینجا
شاعر:لیلا رنجبران
↧
مبتلا
لااقل در گوشه ای پنهان کنید
مبتلا گشتم ، مرا درمان کنید
تا سحر سر گردن ِ داری کنم
دست و پایم بند در زندان کنید
شاخه ای گل تشنه و پژمرده است
اندکی هم آب در گلدان کنید
آخ از این عالم ِ تنها
شاعر:میکائل شریفی
↧
↧
پس خدا نگهدار
ای رویای شیرین به سلامت
آشنای دیرین دیدار به قیامت
عشقم دیگه از یاد تو رفته
دلِ من پره از حرفای نگفته
می دونم روزی از یاد تو میرم
باور کن که ازین زندگی سیرم
دوست دارم تو خوشبخت بشی
شاید
↧
شهر رنگین کمان
شهر رنگین کمان
می خوام با تو به دریا برم
تا ابی ترین ابی دریا برم
برم به اوج ابرها
ته تمام رنگ ها
سفر به شهر قصه ها
رنگین کمان لحظه ها........
.
.
سفر به شهر قصه ها
یک عالمه غصه داره....
مجنون بی
شاعر:لیلا رنجبران
↧
باران
درختهای نارنج شهرما امروز
تن عریان خویش را
به دست نوازشگر باران سپردند
و غنچه های نو رس باغچه
در میان اشکهای خداخندیدند
بگذریم...
بگذریم....
شهرما امروز
شاهد بارش یکریز باران بود
ومن
دلخوش
شاعر:محمد ناصری
↧
More Pages to Explore .....
